مصائب آن حضرت بسيار است، آن بزرگوار در سوگ همه امامان معصوم (ع) و در سوگ پيامبر (ص) و فاطمه (س) و در همه رنج هايي که در راه اسلام متوجه مردان خدا مي شود و آنها شهيد يا مجروح مي کردند، مصيبت زده و متأثر مي گردد. در اينجا به ذکر مصيبت آن بزرگوار در رابطه با امام حسين (ع) اکتفا مي کنيم.
خاطراه کربلا بسيار جانسوز و غمبار است. هيچکس عمق آن فاجعه را مانند امام زمان (ع) درک و لمس نمي کند. آن حضرت به ياد مصائب جانگداز امام حسين (ع) بياناتي دارد که در اينجا به چند فراز از آن که از زيارت ناحيه مقدسه گرفته شده مي پردازيم، در فرازي مي فرمايد:
«لَئِن اَخَّّرتَنِي اَلدُّهُورُ وَ عاقَني عَن نَصرِکَ المَقدُور لَاَبکِينَّکَ صَباحَاً وَ مَساءَ ... فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً»
اگر زمانه مرا تأخير انداخت و مقدرات مرا از ياري تو جلوگيري کرد، صبح و شب به ياد مصائب تو گريه مي کنم و از بام تا شام سرشک از ديده مي بارم و ندبه مي نمايم و به جاي اشک خون مي گريم.
«اَمَرَ اللَّعينُ جُنُودَه فَمَنَعُوکَ الماءَ وُرودَهُ وَ ناجَزُوکَ القِتالَ وَ عاجَلُوکَ النِزالَ وَ رَشَفُوکَ بِالسَّهامِ وَ النِّبالِ فَاحدَقُوا بِکَ مِن کُلِّ جَهاتٍ وَ اَثخَنُوکَ بِالجَراحِ»
اي جد بزرگوار، فراموش نمي کنم آن هنگام که عمر سعد ملعون به لشکرش فرمان داد که از ورود آب به خيام جلوگيري نمايند و با تو بجنگند و به تو حمله کنند و بدن نازنينت را آماج تيرها و نيزه ها قرار دهند و از هر سو تو را محاصره کردند و هر کدام با اسحله اي پيکرت را مجروح ساختند و داغ زخم را بر بدنت نهادند.
«وَ اَسرَعَ فَرَسُکَ شارِادً اِلي خِيامِکُ قاصِدَاً مُحَمحمِاً باکِياً وَ هِيَ تَقُولُ لظََّليمَهُ مِن اُمَّهٌ قَتَلَت إبنُ بِنتِ نَبِيَّهَا»
اي جد بزرگوار فراموش نکنم آن هنگام را که اسب بي صاحبت، رميده به سوي خيمه هاي تو آمد، همهمه مي کرد و سرشک اشک از چشمانش سرازير بود و (با زبان بي زباني) مي گفت: واي از ظلم و ستم امتي که پسر دختر پيامبرشان را کشتند.
«فَلَمّا رَأينَ النِّّساءَ جَوادَکَ مَخزِياً وَ نَظَرنَ سرَجَکَ عَلَيهِ مَلوِيّاً بَرزَنَ مِن الخُدُورِ ناشِراتُ الشُّعُورِ لاطمِاتُ الخُدُودِ سافِراتُ الوُجُوهِ بِالعُوَيلِ داعِياتُ وَ بَعدَ العِزَّّ مُذَّلَّلاتُ وَ إلي مِصرَعِکَ مُبادِراتٍ وَ الشِّمرُ جالِسٍ عَلي صَدرِکَ مُولِعٍ سَيفَهُ عَلَي نَحرِکَ ...»
اي جد بزرگوار، چگونه ياد بياروم آن منظره دلخراش را که بانوان حرمت، اسب تو را خوار و شرمنده ديدند که زينش واژگون شده است. از خيمه ها بيرون آندند در حالي که موهاي خود را پريشان نموده و سيلي بر چهره خود مي زدند و صورت هايشان آشکار شده بود و فرياد و فغانشان بلند بود چرا که عزت خود را از دست داده بودند. با آن حال به سوي قتلگاه شتافتند و ديدند شمر بر سينه ات نشسته، شمشير خود را بر گلويت گذارده و مي خواهد سرت را از بدنت جدا سازد.
«فَهَوَيتَ اِلَي الاَرضِ جَرِيحاً تَطَؤُکَ الخُيُولُ بِحَوافِرِها وَ تَعلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها قَد رَشَحَ لِلمَوتِ جَبِينکَ وَ اختَلَفَ بِالاِنقِباضِ وَ الاِنبِساطِ شِمالُکَ وَ يَمِينُکَ ...»
اي جد بزرگوار چگونه ياد بياورم آن هنگام که پيکر پر از زخمت بر زمين قرار گرفت. گروهي سرکش بر اسب هاي خود سوار شدند و پيکرت را لگدکوب اسب ها قرار دادند در حالي که لحظات آخر عمر را مي پيمودي و راه به جانان نزديک مي نمودي.
«وَ سُبِيَ اَهلُکَ کَالعَبِيدِ وَ صُفِدُوا بِالحَديِدِ فُوقَ اَقتابِ المَطّيات تَلفَحُ وُجُوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ يُساقُونَ فِي البَرارِي وَ الفَلَوات اَيدِيَهُم مَغلُولَهٌ اِلَي العِناقِ يُطافُ بِهِم فِي الاَسواقِ فَوَيلٍ لِلعُصاه الفُسّاقِ ...»
اي جد بزرگوار فراموش نمي کنم آن هنگام را که پس از شهادتت افراد خانواده ات را مانند بردگان اسير کردند و زنجير آهنين به آنها بستند و آنها را بر فراز شتران تندرو بي سرپوش و فاقد محمل (با کمال بي احترامي) سوار نمودند که پوست صورتشان از شدت گرماي سوزان سوخت، آنها در بيابان ها و راه ها حرکت داده شدند، دست هايشان را به گردن هايشان بستند و در کوچه ها و ميدان ها عبور دادند واي بر آن مردم گنهکار و بي شرم.
«فَقامَ ناعِيکَ اِلَيهِ بِالدَّمعِ الهَطُول قائِلاً يا رَسُولَ الله قُتِلَ سِبطُکَ وَ فَتاکَ وَ استُبِيحَ اَهَلَکَ وَ حــمامُکَ وَ سُبِيَت بَعدَکَ ذَراريِکَ وَ َوَقَعَ المَحذُورُ بِعِترَتِکَ وَ ذَوِيکَ فَانزَعَجَ الرَّسُوُل وَ بَکي قَلبُهُ المَهول ...»
خبر شهادت تو را در کنار قبر جدت رسول خدا (ص) (بشير) به او داد در حالي که گريان بود. عرض کرد اي رسول خدا سبط تو کشته شد و من خبر شهادت فرزندت را آورده ام. زاده جوانمردت کشته گرديد اي رسول خدا فرزندان و نزديکان خاندانت با سختي و محنت دست به گريبان و اسير دشمنان گرديدند. رسول خدا (ص) از اين خبر منقلب و گريان شد و قلب داغدارش پردرد گرديد ...» (الحوادث و الوقایع ، ج3، ص 304-301)
نظرات شما عزیزان: